یاد حضرت




مهربان ارباب من …

از خود می پرسم : هزار و یک صد و اندی سال از آن روزهای سخت می گذرد و هر سال این روزهای سخت برایتان تکرار می شود و من چند بار ، مایه ی آسودگیی سختیهای شما بودم ؟ !
چند بار توانستم لبخندی و یا حتی تبسمی کوچک ،گوشه لب لعل گونتان بنشانم ؟
معدود بودند و هستند امثال امینی ها و شیخ مفید ها و زیاد بودند و هستند امثال من که جز رنج و غم و محنت ، چیزی برایتان نداشتم ، ولی شما هیچگاه دست از دعای خیر برای امثالی چون من بر نداشتید.
کاش لحظه ای به اینکه هر روز نگاهم میکنید اعتقاد داشتم ، آنوقت دیگر برای این همه گناه و آلودگی اندکی خجالت می کشیدم ، اگر یک روز حتی یک روز را به ذکرتان سپری می کردم قطعا حال و روزم از این بهتر می شد . فقط یک روز …
با خود می گویم :
چه کسی بهتر از شما می داند و چه کسی چون من فراموش کار و غافل که نمیدانم و باور ندارم ، که در محرم و صفری که گذشت چند بار برای سلامتیتان صدقه کنار گذاشته ام ؟ مگر عزیزتر و مهربانتر از شما کسی دیگر هست؟
هنوز هم ، دوشنبه ها و پنج شنبه ها را که اعمال من خدمتتان عرضه می شود و سخت ترین شب های هفته است برایتان ، فراموش می کنم و با اینکه شنیده ام که در این شب ها از کثرت گناهانم می رنجید و قلب تان درد می گیرد ، باز از صدقه دادن برای سلامتی تان ، فراموش می کنم.
من که این روزها را با چنان سرعتی طی می کنم از یاد می برم که امامی هم دارم !!
یا صاحب الزمان ، شما را ولی نعمت ندانستیم و برکت از نعمت ما رفت
شما را صاحب الزمان ندانستیم و برکت از زمانمان رفت
آنقدر در پیشگاهتان گناه کردیم و قبح شکستیم که برکت از همه زندگی ما رفت
نه می توانیم نام خود را شیعه بگذاریم و نه محب ،آنچه از ولایت جدتان حضرت علی(ع) برای ما مانده است به برکت دعایی است که برایمان می کنید .
ای کاش همین را هم می فهمیدیم .
چه قدر نوشتند از تنهاییتان ؟ چه قدر سرودند از غربتتان ؟ چه قدر اشک ریختیم در فراغ تان ؟ ربیع است یا صاحب الزمان
خداوندبه حق میلاد جدتان ظهور را نزدیک فرماید.

زائر

راهپیمایان کربلا!

به هوش باشید!

اگر میانه ی راه، مردی دیدید بلند قامت ، دلربا، با چشمهایی مهربان و نگاهی بس بزرگ،

اگر دیدید تمام راه خون می گرید،

اگر شیرخواره می بیند، پای تاول زده می‌بیند، دخترکی دست در دست پدر می‌بیند و دیگر تاب رفتنش نمی‌ماند...

اگر مردی را دیدید که دو برادر می‌بیند، جوان در پشت سر پدر می ب‌یند، یا زنان چادر به سر می‌بیند و فریاد گریه اش بلند می‌شود....

به رسم اعراب با معرفت، آب بر پایش نه، بوسه بر خاک پایش زنید که مطاف ملائک است!

اگر دیدید مردی این چنین ، تنها و بی همراه ، قدم بر می داشت...

                    شگفتتان نباشد...

                            عمری است که تنهایش گذاشته ایم...


*وبلاگ آب حیات

دخترک با قممه ی آب

ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﮐــﻪ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﻨﺎﻥ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺗﻌﺰﯾﻪ ﺍﻧــﺪ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻭ ﻗﻤﻘﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﯾــﺮ ﺑﻐﻞ ﻣﯽﮔﯿــﺮﺩ !

ﺷﻤــﺮ ﺑﺎ ﻫﯿﺒﺘﯽ ﺧﺸﻦ ، ﻫﻤﺎﻥﻃﻮﺭ ﮐــﻪ ﺩﻭﺭِ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿــﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽﺯﻧــﺪ،ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺎﯾــﺪ.

ﺍﻭ ﺑــﺎ ﻗﺪﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﮑﻮﯼ ﺗﻌﺰﯾــﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﺍﺯ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷﻤــﺮ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ،ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿــﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ ﻭ ﺑــﻪ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿــﺪ ﺷﺪﻩﺍﺵ ﺯﻝ ﻣﯽﺯﻧــﺪ.

ﻗﻤﻘﻤﻪ ﺭﺍ ﮐــﻪ ﺁﺏ ﺗﻮﯾﺶ ﻗﻠﭗ ﻗﻠﭗ ﺻــﺪﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ، ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﯿــﺮﺩ.

ﺷﻤﺸﯿــﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺮ ﻣﯽﺍﻓﺘــﺪ ﻭ ﺭﺟﺰ ﺧﻮﺍﻧﯽﺍﺵ ﻗﻄﻊ ﻣﯽﺷﻮﺩ.

ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺨﻮﺭ، ﻣﺎﻝِ ﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔــﺮﺩﺩ. ﺭﻭ ﺑــﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﻤــﺮ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺑﺮ ﺯﻣﯿــﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﻩ، ﻣﯽﺍﯾﺴﺘــﺪ. ﻣﺮﺩﻣﮏ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﺯﯾــﺮ ﻻﯾﻪ ﯼ ﺑﺮﺍﻕ ﺍﺷﮏ ﻣﯽﻟﺮﺯﺩ ....

ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺷﻤــﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨــﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺑــﺪ !. . .

ﺁﻥ ﺷﺐ ﺷﻤـﺮ ﺗﻌﺰﯾــﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾــﻪ ﻣﯽ ﮐــﺮﺩ


آجرک الله یا صاحب الزمان

 

 




دعای  فرج

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا! فتنه فزونی گرفته است،بلا بزرگ شده است و آزمایش شدت یافته است.

خدایا! اسرار هویدا شده است و رازها برملا شده است و پرده ها افتاده است.

خدایا! زمین تنگی می کند و آسمان خودداری.

خدایا! و در این حال و روز ،شکایت جز به تو،به کجا می توان برد؟جز بر زانوی تو،سر بر کجا می توان نهاد؟جز به ریسمان تو،به کجا می توان آویخت؟جز در پناه تو،کجا می توان سکنی گزید؟و جز بر تو،بر که می توان تکیه کرد؟

خدایا! در سختی و آسانی تکیه گاه جز تو کیست؟و پناهگاه جز سایه سار مهر تو کجاست؟

خدایا! بر پیامبرت محمد و آل او درود فرست،آنان که اطاعتشان را بر ما فریضه شمردی و بدین سان،شأن و منزلتشان را به ما شناساندی.

خدایا! تو را سوگند به حق این عزیزان که باران گشایشت را بر ما ببار و از آستان فرجت نسیمی بر این دلهای خسته جاری کن.

خدایا! طاقت تمام شده است.شکیب سرآمده است،کارد به استخوان صبوری رسیده است.

خدایا! هم الان ما را برهان.رهانیدنی به سرعت برق نگاه یا کمتر از آن.

ای پیامبر! ای وصی! ای علی! ای محمد! یاری ام کنید که شمایید یاوران من و دست اضطرار مرا در پناهگاه دست خویش بگیرید که دستی چنین با کفایت تنها از آن شماست

مولای من! امام زمانم! این تو و این دستهای استیصال من! این تو و این فریاد استغاثه من! این تو و این چشمهای اشکبار من!

به فریادم برس! مرا دریاب!

ترجمه دعای فرج از سید مهدی شجاعی


دوباره صبح جمعه شد...

باز جمعه اي ديگر...

در انتهاي کوچه پس کوچه هاي غربت زده شهرِ دلم در انتظار تواي غريبه آشنا بي تابم، حيرانم؛

ديگر درياي هميشه جوشان چشمانم نمي جوشد و در برابر سهمگين ترين توفان ها به غرش در نمي آيد. ديگر اشکي نمانده، ديگر صبري نمانده.

منادي حضورت، اي غياث الفقراء، حضور سبز تو را هميشه در آسمانو زمين ندا مي دهد. نوروزها، عاشوراها، جمعه ها پي در پي گذشتند و مي گذرند؛ ولي هيهات!

کاش اجل مهلتي مي داد تا شاهد ظهور سبزت باشم و اگر نه حتّي شاخه گلي خشکيده زير پاي مبارکت گردم تا نشاني از انتظارها باشد.

                            "الَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"




عاشورا واسارت

شهادت، طرح کربلاست

و اسارت، شرح آن!

طرح  شهادت ، بدون شرح اسارت، کامل نیست....

عاشورا، تقدیر تاریخی انسان است:

طرحی ازلی ابدی، برای زنده ماندن انسان !

عاشورا، یک نیمروز، بیشتر نیست

که در آن، شهادت به روشنی بر سر  تکلیف خویش، ایستاده است!

و بعد از آن،

این "اسارت " است که باید به رسالت خویش بر پای خیزد

و همان یک روز را، در برابر چشم همهء روزگار بگیرد! ....

خبر دادن و خبردار کردن، نقش اصلی  اسارت است:

همه باید خبر دار بشوند

همه باید بفهمند چه شده است!

هنر دردمندانه اسارت در این است که نمی گذارد، هیچ کس در بی خبری به سر آورد!

همه باید از ماجرای کربلا، سر در آورند

دغدغهء اسارت،

این است که نکند کسی نفهمیده باشد که بر کربلا، چه گذشته است؟! ...







اینجا کربلاست و امروز عاشورا!!!

وه... چه تیر بارانی!!

می جنگی؟

           یا

                   فرار میکنی؟

اگر میخواهی فرار کنی! اونقدر دور شو  دورشو  تا صدای هل من ناصر ینصرونی امام زمانت(حضرت مهدی عج ا... فرجه) رو نشنوی .

 

و تویی که می خوای بجنگی!

امروز  با دعا کردنت امام زمانت رو کمک کن و تنهاش نذار.

اللهم عجل لولیک الفرج

 

وفای حضرت عباس به عهد خویش

امام به حضرت عباس که فرمانده لشکر است، می گویند: باید بروی و آب بیاوری و جانت را در این راه تقدیم نمایی. کسی که مرحله تسلیم و تصدیق را پشت سر نهاده باید به عهد خویش وفا کند.

عهدها متفاوت است؛ عهدی که ایشان با خدا بسته بود، عهد بندگی خداوند و تسلیم بودن در برابر سیدالشهدا و فنا در آستان ایشان است. حضرت عباس باید تمام وجود و همه محبت خود را در محبت سیدالشهدا علیه السلام  فانی کند و به مرتبه حبّ ولی خدا برسد.

عهدهای حضرت عباس علیه السلام ، از جمله عهدهای متعارف مومنان نیست؛ بلکه عهد خاصی است که با خدا بسته و باید در عالم به آن وفا کند. قمر بنی هاشم به بالاترین عهدهایی که از غیر چهارده معصوم علیه السلام  گرفته شده، وفا کرده و در وفا به گونه ای عمل کرده است که جای ای کاش و اما و اگر باقی نگذاشته است؛ وفا در مقیاس خودش یعنی این.

امیرالمومنین فرمود: پیامبر(ص) ده سال روی پنجه های پایش می ایستاد و عبادت می کرد تا رنگ حضرت زرد می شد. خدا فرمود: «طه ماأَنْزَلْناعَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»؛ نگفتیم که اینقدر خودت را به مشقت بیانداز. تو کلمه ی رحمت ما هستی؛ ولی لازم نیست اینقدر خود را به زحمت بیاندازی. یعنی باید نسبت به سیدالشهدا به گونه ای عمل کرد که بگویند حق ولی خدا ادا شده است و بالاتر از این امکان نداشت.

بالاترین درجه حضرت ابوالفضل علیه السلام ، نصیحت و خیر خواهی است و این باری است که بر دوش انسان نیست. نصیحت پس از وفا، یعنی آن عهدی که با خدا بسته شده با تمام وجود انجام شود و آن، عهد خیرخواهی و فداکاری است.

اگر انسان با هوس های خود مبارزه نکرده باشد در زمان وظیفه و تکلیف در برابر ولی خدا فرصت را از دست خواهد داد. باید از قبل، دعوت ولی خدا را شنید و آن را بر دعوت های شیطان و نفس و دنیا ترجیح داد.

معنای لبیکی که در میقات به ما می گویند، این است که انسان به نقطه ای می رسد که خدا او را صدا می زند؛ پس بشنوید و اجابت کنید. دلیل جدایی «طرماح» از امام حسین این بود که گفت: می روم تا آذوقه خانواده ام را برسانم.  

هر عذر و بهانه ای که انسان را از ولی خدا جدا کند، علامت آن است که آن بهانه از ولی خدا برای ما مهم تر است و آن چیزی که امام را تنها کرد همین بهانه هاست. همه کسانی که نیامدند، عذر داشتند. اگر انسان حساب خود را صاف نکند و نتواند در امتحاناتی که از او می گیرند ولیّ خدا را تصدیق کند، آرام آرام گمراه می گردد.


حرف دل:ازهمه ماعهدوپیمان ستانده شده!عهدوپیمانی که اهل آسمان وزمینیان می شناسند، کدام عهد وپیمان است؟!!

آیاعهد وپیمان خداوند نیست که فرمودند:"أوفوابعهدی"به عهد من وفاکنید

مگرامام صادق (علیه السلام)نفرمودند:ماعهد خداوند هستیم، پس هرکس به عهد ماوفاکند،عهدخداوند راوفاکرده است".

اخرین باقی مانده این عهد که اکنون در قید حیات می باشد همان امامی است که در زیارتش می خوانیم :«السلام علیک یامیثاق الله الذی أخذه ووکده.سلام برتوای پیمان خداکه آن راستانده ومحکم گردانده است.

آری تنها میثاقی که خداوند در حال حاضربرروی زمین دارد ،همان مولای مهربان ماست که آن قدر خودمان رابه نشنیدن زده ایم که صدای هل من ناصر ینصرنی اورامانیز نمی شنویم.مگر با دعا در حق ایشان.

آرام جانم آهسته رو

نمی دانم، آن قدر تو شبیه رسول الله صلی الله علیه و آله بودی و تمام وجودت، حرکاتت، رفتارت، خلق و خویت، نسخه رسول بود، که وقتی آن مرد یهودی که در رؤیایش پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده بود، نزد امیرت حسین (ع) آمد و رؤیای خود را باز گفت ; آنگاه مولایت حسین، سردار سبز کربلا، به او فرمود: «اگر او را ببینی، می شناسی » آری! آنگاه مولایت تو را که تنها یادگار روزهای حسن و حسین و رسول صلی الله علیه و آله بودی، فرا خواند . آن مرد یهودی وقتی تو را دید نمی دانم چه دید، که این چنین حیران شد و از جام اسلام، جرعه شیعه را نوشید .

 

و اینک میدان کارزار است و علی اکبر

... صدایی به گوش می رسد . روزگار غریبی است ; خلاصه غربت کربلا، حسین، نقطه اوج بشریت، علی اکبر (ع) را تماشا می کند . علی اکبر (ع) خلاصه غیرت علوی و شجاعت هاشمی، شمشیر بر کمر بسته، آفتاب از همیشه داغتر و روز از همیشه طولانی تر . قصه عجیبی است، سی هزار لشکر و یک علی اکبر . پدر عشق و آفتاب را ببین . عجیب تو را می کاود . آخر تو انتهای نگاه اویی . در تو پرواز عشق را می بیند و خلاصه کودکی اش را که با حسن . سوار بر دوش جدش می شد، آخر تو شباهتی عجیب به جدش رسول الله داری .

 

و آخرین نگاه در غبار و عطش و خو ن ...

... علی اکبرم اندکی صبر کن! دستهایم تاول زده اند . آخر هیچ نقطه ابهامی در شجاعت و ایمانت نیست . دفتر تاریخ را تکاندم . جوشش وجودم علی اکبر بود . آخر تو نیاز به گفتن نداری . آن لحظه که تو در میدان بودی مولایت عجیب، صفحات قرآن را خواند . صدای زیبایش کمر لشکر عمر بن سعد ملعون را شکست . یاد آن لحظه افتادم که مولایت، خورشید نیزه ها، قرآن را تلاوت خواهد کرد و تو نیستی که ببینی .

علی اکبر رعنایم، درخشانم، صبر کن! کاش روزگار توقف می کرد، تا تو را بیشتر می دیدم، تو خلاصه فراست علوی بودی، آوازه تو چنان بلند بود که حتی معاویه - فتنه زمان - دهان به وصف تو باز می کند و تو را شایسته ترین مردم به خلافت می داند .

حالا سخت ترین لحظه ای را تجسم می کنم . می دانم تو خود نیز می دانی، روزگار هم تعجب می کند و می نالد . همه چشم ها تو را می کاوند . حسین علیه السلام در چشمانت خلاصه شده است، مادرت لیلا تو را به تماشا نشسته است و حال تو در چشمان جدت نشسته ای . نمی دانم رسول الله صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و علی (ع) تو را از کدامین پنجره بهشت تماشا می کنند؟ صدای چکاچک شمشیر، میدان را پر کرده است . کربلا صحنه شهامت تو شده است . ملائک راه باز کرده اند و تو را تماشا می کنند . صحنه بر می گردد . ناگهان دست پلید «منقذ بن جره بلدی » ، ضربه ای بر سرت که بوسه گاه حسین (ع) و لیلا بود، وارد می کند . نمی دانم چه شده است؟ بغض آسمان می ترکد . چگونه مرداب به خود اجازه می دهد که با دریا رویارو شود . دست های بلندت قهرمان، برگردن اسب حلقه می شود . نمی دانم چه شده است؟ دیگر چاهی برای گریستن پیدا نمی شود . مولا می رود و آسمان می غرد مولا می رود و زمین می لرزد . امیر کاروان می آید و آسمان خجل می شود . چشم حیرت روزگار هم این چنین فراموشی را به خود ندیده است و حال روح تو از میان بال های ملائک تا ملکوت رفته است . تو از جنس آسمان بودی . رفتی و راهت آغاز شد . خورشید بر ماه سجده می کند، پدر چگونه داغ پسر را می تواند تحمل کند .

 

... . امشب نیمه حسن می رود . عجب روزگاری است . چقدر معادله سختی است . تو به متن خدا پیوستی با خطی سرخ و مولایت نیز این گونه خواهد رفت .

 

چقدر تماشایی است، آسمانیان امتداد همدیگرند و تو امتداد حسینی و حسین امتداد تو . بندهای زیارت عاشورا تو را زمزمه می کنند . تمام وجودم پر از توست . لحظه ای صبر کن . صدایت مرا می خواند . تو در بعد کدامین قطعه می درخشی که این چنین نورانی هستی . صدای تپش قلبی را می شنوم که تو را در آغوشش به کربلا هدیه کرد .

 

علی اکبرم، دعایم کن! مرا تنها نگذار! مرا رها نکن! روزگاری خواهد آمد و سبز پوشی که دستان مرا به دامن تو برساند . سراپای وجودم پر از انقلاب است . تاب ماندن ندارم . مرا به دنیای خودم بر نگردان . دست هایم را در دستان مولایت بگذار . من با او زائرت خواهم شد، من تا صبح ظهور، مصیبت تو را می گریم که خلاصه حسینی هستی .

 

سپیده صبح دمیده است و صدای باد، همراه با زمزمه زیارت عاشورا در لابه لای خارها می پیچد . مردی مهربان، با فانوسی روشن و مشکی آب دور می شود ... حالا اینجا تکیه «علی اکبر» (ع) است و فانوس و آب ...


حضرت علی اصغر (ع)


سلام بر تو كه وقتي بابا و مولايت تنها و بي ياور شده بود و ديگر نه از حبيب خبري بود و نه از عباس.

با چشماني گه نگران نيم نگاهي به خيمه ها داشت با  مظلوميت تمام فرياد كرد:

آيا ياري كننده اي هست كه مرا ياري كند؟

آيا فريادرسى هست كه به اميد رحمت خدا به فرياد ما برسد؟    

آيا ياورى هست كه به اميد آنچه در نزد خداست ما را يارى رساند؟

دل كوچكت ديگر تاب نياورد كه امامت را اينگونه مظلوم و تنها ببيني . تشنگي سه روزه ات را بهانه كردي ( چه خوب بهانه اي پيدا كردي ! )

با ناله هاي كم جان و بي رمقت گفتي لبيك يا مولا به من نيز اذن ميدان بده

و وقتي با تير سيراب شدي و در آغوش پدر با شهد شهادت

مهر ديگري بر سند مظلوميت امامت زدي كه تا هميشه تاريخ نشان دادي كه اين پيكار نبرد بر سر قدرت و حكومت نبود بلكه كينه اي بود كه سالها دشمنان آل عبا (علیهم السلام) در دل نهان داشته بودند از آن زمان كه رسول اكرم (ص)فرمودند : هركه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست .

در ارزش خونت همين بس كه آسمان آن را از زمين دريغ كرد چه بسا كه اگر بر زمين مي رسيد زمين تاب نمي آورد و دنيا به آخر مي رسيد .

يا علي اصغر تو باب الحوائجي هستي كه با دستان كوچك خود گره هاي بزرگ را باز مي نمايي .

بر ما نظر كن و دل آلوده ما را به كيمياي محبت خود جلا ده .

اي سند مسلماني من .

اي باب الحوائج

ای علي اصغر .





حضرت قاسم (ع)


پاسی از شب گذشته بود، تاریکی خیمه ها را فرا گرفته ویاران حسین(ع) دور هم جمعند. خدایا چه خبر شده است؟! چرا همه در هول و هراس می باشند؟مولا به اصحاب خود چه می گوید؟! چرا خیمه ها را تاریک کرده اند؟مولا چه می خواهد بگوید؟ آقا اباعبدالله الحسین (ع) به زبان حال چنین گفت:
هر کس امشب بماند،کشته خواهد شد
هرکس ندارد هوای ما       برگیرد و بیرون رود از آشیانه ما
سپاه دشمن فقط با من کار دارند و شما می توانید از این صحرا بروید. شما را رها می کنم تا هرکه می خواهد برود. اما طرف دیگر، دل هایی بودکه کلام مولا را می شنیدند.
 بمانیم یا برویم؟آیا جز این است که خویش را به کشتن خواهیم داد؟ پس زن و فرزند ایشان چه خواهد شد؟عده ای با این افکار، اما دل هایی هم منور از نور خدا. مگر امکان دارد فرزند رسول خدا را تنها بگذاریم؟مگر می توان سعادت آخرت را با شقاوت دنیوی معاوضه کرد؟ ...هیهات!هیهات! عده ای از تاریکی شب استفاده کردند و رفتند. اما عده ای ننگ را از خویش به دور کردند.
این بار اتفاق دیگری افتاد و امام حسین(ع) نام یک یک شهدای کربلا را بر زبان جاری می کند. مگر وجود جوان نازنین و زیبا روی قاسم(ع) را که یادگار برادر مظلومش حسن بن علی(ع) بود.حضرت قاسم(ع) هر لحظه و بی تاب مشتاق دمی بود که نامش را از لسان عمویش بشنود. اما نشنید. تاب نیاورد و از ایشان پرسید. عمو جان: من نیز کشته خواهم شد؟ امام(ع) از او پرسید: شهادت در کام تو چگونه است؟ قاسم پاسخ داد« اهلی من العسل». امام(ع) فرمودند: عمویت به فدایت. فردا تو هم کشته خواهی شد.
عصر عاشوراست و گلها یکی یکی پرپر می گردند و قلب ها می سوزند و همچنین عطش جگر ها آشکار است. حضرت قاسم، هر آن منتظر اذن مولاست. چند بار خدمت مولایش می رسد و اذن می خواهد. اما جوابی نمی شنود و باز می گردد.گویا امام هم قلبی آتشین و دردناک دارد.اما این بار ملتمسانه ازآقا اذن می خواهد و آقا اجازه می دهد.
از سر به شوق شهادت پریده طائر هوشم            عمو فدای تو گردم، غلام حلقه به گوشم
نشانده بر سرآتش مرا شماتت اعداء                    چگونه بر سر آتش نشینم و نخروشم
حضرت قاسم(ع) شجاعانه به میدان می رود. رجز می خواند و پس از نبردی سخت بر زمین می افتد. نالان عمویش را صدا می کند. امام سریعا بربالین وی حاضر می گردد و می فرماید: به خدا سوگند برعمویت سخت است این که او را به یاری بخوانی و او نتواند تو را جواب دهد، یا جواب دهد اما نتواند تو را یاری دهد، یا آنکه تو را یاری دهد ولی سودی به حال تو نداشته باشد.
از رحمت خداوند دور باد گروهی که تو را شهید کردند.
آیا همان اندازه که قاسم به امامش دلباخته بود و خود را فدای او کرد، ما نیز آمادگی داریم؟

آیا از من راضی شدید؟

شرمنده است در فکری عمیق فرو رفته. به گذشته فکر می کند.به کارهای زشت و نابخشودنی خود.

خوب یادش می آید روز دوم محرم را. پیک آمد و دستوری جدید از جانب ابن زیاد:

«بر حسین سخت بگیر و او را جز در دشتی بی آب و گیاه فرود نیاور

امام حسین سلام ا...علیه فرمود:

« بگذار تا در قریه های اطراف وارد شوم» 

اما او امر ابن زیاد را اجرا می کند و مانع حرکت کاروان امام حسین می شود و صحرای بی آب و گیاهِ کربلا آخرین منزل امام حسین(علیه السلام) می شود.

حالا عاشوراست و صحنه ی کارزار مهیا.

این بار او خود را بین بهشت و جهنم می بیند و می گوید:

« به خدا قسم چیزی را بر بهشت نخواهم گزید حتی اگر قطعه قطعه و سوزانده شوم.»

انتخاب او بهشت است. برای رسیدن به این هدف ، او راهی جز حرکت به سوی امام ندارد. برای رسیدن به بهشت باید به سمت امام برود او خوب می داند که حسین مسیر بهشت و رضایت خداست. باید به سمت امام برود زیرا سعادت و خوشبختی و عاقبت به خیری زیر پرچم اوست که محقق می شود.

اما با چه رویی !؟ 

به امام چه بگوید؟ او با امام دشمنی کرده بود! راه را بر امام بسته بود آن هم در صحرای بی آب و گیاه!

او در حق امام و خانواده ی امام ظلم کرده! او راه را بر فرزند علی و فاطمه و نوه ی رسول خدا که درود خدا بر آنها بسته بود!

او در مقابل حجت خدا ایستاده یعنی با خدا دشمنی نموده است.

وای چه گناهی؟!

آیا بزرگتر از این گناه گناهی هست!؟

اما او باید برود او می خواهد بهشت آخرین منزلش باشد. انتخاب کرده است. باید به پناهگاه امن خدا یعنی حسین پناه ببرد.

اما چگونه؟ یعنی حسین او را می بخشد؟ آیا حسین او را می پذیرد؟

گرد و خاکی به پا شد. فرمانده ی سپاهی پیاده و افسار اسب بر دست گرفته به سمت خیمه های امام می آید. می خواهد تسلیم شود. تسلیم امام. می خواهد به بندگی امام در آیدو معنای آزادی و آزادگی را بفهمد. به نشانه ی تسلیم سپر خود را واژگون بر دست گرفته و چکمه های خود را بر گردنش آویخته است. اشک می ریزد و آهسته ولی لرزان به سمت امام می آید.

تا به امام حسین می رسد به پایش می افتد:

- خدا مرا فدایت سازد ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حالا نوبت اعتراف است و اقرار به اشتباه.

منم همان کسی که راه را بر تو بستم. سایه به سایه ی تو آمدم تا تو را در این دیار پر آشوب فرود آورم... از ارتکاب این خطاها پشیمانم و به سوی خدا توبه کنان نزد تو آمده ام تا جانم را فدایت سازم. آیا مرا می بخشی؟ مرا می پذیری؟ آیا توبه ی من پذیرفته است؟

اینک نوبت امام حسین است. او رحمت بزرگ خداست .

مگر می شود توبه ی توبه کننده ای را نپذیرد.

مگر می شود حسین شرمندگی کسی را ببیند؟

دریای مهر و عطوفت است که به سوی « حر» روانه می شود و به استقبال اومی رود و اینگونه می گوید: بلند شو و بایست. تو میهمان مایی.ما دوست نداریم کسی را شرمنده ببینیم،چه برسد به میهمانمان. آری خدا توبه ی تو را می پذیرد. خداوند تو را می بخشد. خدا توبه پذیر و مهربان است.

حسین حر را پذیرفته است و با او دوستانه و مهربانانه رفتار کرده است.این بار حر باید جانفشانی کند و ارادت خود را به حسین اثبات نماید. از امام حسین اجازه ی جنگیدن می گیرد و آنچنان می جنگد که خدا راضی شود.

لحظات جان دادن حر است.حسین بر بالین او می آید. حر می پرسد: آیا از من راضی شدید؟ امام می فرماید: آری تو آزاده ای هم در دنیا و هم در آخرت. همانطور که مادرت تو را حر نام نهاد.